توسط Mohammad Azim Akbari | چهارشنبه سی ام آذر ۱۴۰۱ | 15:51 در
جستجوی کاردر زمانه های قدیم جنگلی بود که در اثر خشکسالی و کمبود غذا، حیوانات برای تهیه آذوقه زمستان برآمدند، تا از سرمای که در پیش رو دارند در امان باشند، در این میان خر نیز مانند بقیه حیوانات جنگل در جستجوی کار بود. روزی اتفاقا با یک پلنگ روبرو شد، او بعد از عرض ادب و ادای احترام از پلنگ تقاضای همکاری نمود تا برایش یک کاری خوب پیدا کند؛ از آنجا که پلنگ در جنگل کمی سر شناس بود روباهی را سراغ داشت که به یک نگهبان نیاز دارد، و خر را نزد روباه برد و به او معرفی نمود، روباه که همه ثروتش را با فریب و نیرنگ بدست آورده بود میدانست که از خر چطور کار بکشد، با خر قرار داد بست که روز ها کار کند و شب ها نگهبانی بدهد، و چون میدانست که خر شب و روز کار کرده نمیتواند، به پلنگ گفت اگر خر این کار را انجام داده نتواند و فرار کند مسئولیتش به دوش شما است، هردو به این حرف ها موافقت کردند و خر به کارش شروع کرد.خر با تمام توانش کار میکرد تا حقوق که به دست می آورد بتواند مایحتاج خانواده اش را فراهم کند، روز ها را کار می کرد و شب ها نگهبانی میداد.این کار خیلی سنگین بود و بعد از مدتی از کارش بسیار خسته شده بود، دیگر شبها خوابش می برد و نمی توانست درست نگهبانی بدهد.شبی از شب ها دزد آمد و دید که نگهبان خواب است، از این فرصت استفاده نمود و یکی از اشیای با ارزش روباه را که خر از آن نگهبانی میداد با خود برد؛ خر وقتی صبح از خواب بیدار شد دید که یکی از اشیای با ارزش که از آن نگهبانی میداده نیست و دانست وبلاگ شخصی ...
ادامه مطلبما را در سایت وبلاگ شخصی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : azimakbari بازدید : 96 تاريخ : چهارشنبه 7 دی 1401 ساعت: 12:30